جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
invigorated
01
پرانرژی
filled with renewed energy, vitality, and a sense of liveliness
مثالها
After a brisk walk in the fresh air, she felt invigorated and ready to tackle the day.
بعد از یک پیادهروی تند در هوای تازه، او احساس سرزندگی کرد و آماده بود تا روز را شروع کند.
The invigorated team, fueled by a successful project, approached the next challenge with enthusiasm.
تیم سرزنده، با انگیزه از یک پروژه موفق، با اشتیاق به چالش بعدی نزدیک شد.
درخت واژگانی
reinvigorated
invigorated
invigorate
invigor
