جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
to approximate
01
شبیه بودن, نزدیک شدن به
to be similar to something in quality or nature
Transitive: to approximate sth
مثالها
Her skills approximate those of a professional artist.
مهارتهای او نزدیک به یک هنرمند حرفهای است.
The new model approximates the performance of the older version.
مدل جدید عملکرد نسخه قدیمی را تقریب میزند.
02
تخمین زدن, تقریباً مشخص کردن
to make a rough guess about quantities or time
Transitive: to approximate an amount or value
مثالها
Can you approximate the cost of the repairs without detailed information?
آیا میتوانید بدون اطلاعات دقیق، هزینه تعمیرات را تقریب بزنید؟
She tried to approximate the distance between the two cities on the map.
او سعی کرد فاصله بین دو شهر را روی نقشه تقریب بزند.
approximate
مثالها
The approximate time it takes to commute to work is thirty minutes.
زمان تقریبی که برای رفت و آمد به محل کار لازم است سی دقیقه است.
The approximate weight of the package is five pounds.
وزن تقریبی بسته پنج پوند است.
02
نزدیک, مجاور
located close together
03
تقریبی, مشابه
very close in resemblance
درخت واژگانی
approximation
approximative
approximate
approxim
