جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
to hospitalize
01
بستری کردن
to send someone to hospital for medical treatment
Transitive: to hospitalize sb
مثالها
After the accident, the injured person was immediately hospitalized for surgery.
پس از حادثه، فرد مصدوم بلافاصله برای عمل جراحی بستری شد.
When she developed a severe fever, her parents decided to hospitalize her for proper medical attention.
وقتی که او تب شدیدی پیدا کرد، والدینش تصمیم گرفتند او را بستری کنند تا مراقبتهای پزشکی مناسب دریافت کند.
درخت واژگانی
hospitalize
hospital
