جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
grumpy
مثالها
After a long day at work, Mark came home feeling grumpy and did n't want to talk to anyone.
پس از یک روز طولانی در محل کار، مارک با احساس بدخلقی به خانه آمد و نمیخواست با کسی صحبت کند.
The rainy weather made Sarah feel grumpy, as she preferred sunny days.
هوا بارانی سارا را عصبی کرد، چون او روزهای آفتابی را ترجیح میداد.



























