جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
frighteningly
01
به طور ترسناک, به طور وحشت آور
in a manner that causes intense fear
مثالها
The shadow moved frighteningly across the wall, making her freeze.
سایه به طور ترسناکی روی دیوار حرکت کرد، باعث شد او یخ بزند.
His laughter echoed frighteningly in the empty hallway.
خنده او در راهروی خالی به طور ترسناکی طنین انداز شد.
1.1
به طور ترسناک, به طور وحشتناک
used to emphasize how shocking or disturbing a situation is
مثالها
Frighteningly, the town's water supply had been poisoned for days.
به طرز ترسناکی، منبع آب شهر برای روزها مسموم شده بود.
Frighteningly, no one noticed the gas leak until it was too late.
به طرز ترسناکی، هیچ کس متوجه نشت گاز نشد تا زمانی که خیلی دیر شده بود.
1.2
به طور ترسناک, وحشتناک
in a way that forces someone or something to flee or retreat out of fear
مثالها
The wolf snarled frighteningly, driving the hikers back down the trail.
گرگ به طور ترسناکی خرخر کرد، وادار کردن کوهنوردان به عقب نشینی از مسیر.
She slammed the door frighteningly, startling the stray cat away.
او در را به طور ترسناکی کوبید، که گربه ولگرد را ترساند و فراری داد.
درخت واژگانی
frighteningly
frightening
frighten
