جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
Duty
مثالها
It is her duty to ensure the safety of all the employees.
این وظیفه اوست که ایمنی همه کارکنان را تضمین کند.
He fulfilled his duty by completing the assigned project on time.
او با تکمیل پروژه محول شده در زمان مقرر، وظیفه خود را انجام داد.
02
احساس وظیفه
the feeling that makes people do what society expects of them
مثالها
The sense of duty drove him to volunteer at the shelter.
احساس وظیفه او را به داوطلب شدن در پناهگاه سوق داد.
Her strong sense of duty prevented her from taking shortcuts at work.
احساس قوی او به تکلیف مانع از آن شد که در کار میانبر بزند.
03
حق گمرک, مالیات
a government-imposed tax on imported or exported goods
مثالها
The duty on electronics has increased, making imports more expensive.
عوارض بر روی محصولات الکترونیکی افزایش یافته است، که واردات را گرانتر کرده است.
They paid a high duty on the luxury car they brought into the country.
آنها حقگمرکی بالایی برای ماشین لوکسی که به کشور آوردند پرداختند.
درخت واژگانی
dutiable
dutiful
duty
