جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
Tar baby
01
گره کور
a problem that becomes more difficult to deal with the more one tries to solve it
Idiom
Informal
مثالها
The politician found himself entangled in a tar baby of scandals and controversies, making it challenging for him to restore his reputation.
سیاستمدار خود را در یک بچه قیر از رسواییها و مجادلهها گرفتار یافت، که بازگرداندن آبرویش را برای او دشوار کرد.
Once I started arguing with my sibling about a trivial matter, it turned into a tar baby, and we could n't find a way to resolve the issue peacefully.
یک بار با خواهر یا برادرم درباره یک موضوع پیش پا افتاده بحث کردم، به یک مشکل پیچیده تبدیل شد و نتوانستیم راهی برای حل مسالمتآمیز مشکل پیدا کنیم.
