جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
weird
01
عجیب, غریب
strange in a way that is difficult to understand
مثالها
He 's a good friend, but he has some weird tastes in music.
او یک دوست خوب است، اما سلیقههای عجیبی در موسیقی دارد.
She has a weird habit of talking to herself when she's nervous.
او عادت عجیبی دارد که وقتی عصبی است با خودش صحبت میکند.
مثالها
The weird lights in the sky were thought to be a supernatural phenomenon.
نورهای عجیب در آسمان به عنوان یک پدیده ماوراءالطبیعه در نظر گرفته میشدند.
She felt a weird presence in the old house, as if something was watching her.
او یک حضور عجیب را در خانه قدیمی احساس کرد، انگار چیزی او را تماشا میکرد.
Weird
مثالها
He accepted the turn of events, understanding it as part of his weird.
او روند وقایع را پذیرفت، آن را به عنوان بخشی از سرنوشت خود فهمید.
Her weird seemed to be tied to the land, with each step she took bringing her closer to her fate.
سرنوشت او به نظر میرسید به زمین گره خورده است، با هر قدمی که برمیداشت به سرنوشتش نزدیکتر میشد.
درخت واژگانی
weirdly
weirdness
weird



























