جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
useless
مثالها
The broken watch was useless and could n't tell time anymore.
ساعت شکسته بیفایده بود و دیگر نمیتوانست زمان را نشان دهد.
His outdated skills were useless in the modern job market.
مهارتهای منسوخ او در بازار کار مدرن بیفایده بودند.
02
بی فایده, به درد نخور
(of a person) failing to provide meaningful help or value in a given situation
مثالها
Despite being the project leader, Mark was completely useless during the meeting and did n't contribute any ideas.
با وجود اینکه رهبر پروژه بود، مارک در طول جلسه کاملاً بیفایده بود و هیچ ایدهای ارائه نکرد.
She asked her brother to help assemble the furniture, but he turned out to be utterly useless and only got in the way.
او از برادرش خواست که در جمع کردن مبلمان کمک کند، اما او بیفایده از آب درآمد و فقط مزاحم شد.
مثالها
Trying to grow tomatoes in this rocky soil is useless; nothing will thrive here.
تلاش برای پرورش گوجهفرنگی در این خاک سنگی بیفایده است؛ هیچچیز در اینجا رشد نخواهد کرد.
She made a useless attempt to convince her friends to join the party, but they had already made other plans.
او تلاش بیفایدهای کرد تا دوستانش را متقاعد کند به مهمانی بپیوندند، اما آنها از قبل برنامههای دیگری داشتند.
درخت واژگانی
uselessly
uselessness
useless
use
