جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
scarred
01
زخمی, نشان دار
marked with healed wounds or injuries
مثالها
Sarah 's scarred knee bore witness to her childhood adventures and falls.
زانوی زخمی سارا گواهی بر ماجراها و افتادنهای دوران کودکی او بود.
Tim 's scarred hands told the story of years spent working in construction and manual labor.
دستهای زخمی تیم داستان سالهایی را که در ساختوساز و کارهای یدی گذرانده بود، روایت میکرد.
02
زخمی, نشاندار
deeply affected or marked by mental or physical pain or injury
درخت واژگانی
scarred
scar



























