جستجو
reactive
01
انعکاسی, واکنشی
behaving in response to an event or situation
Example
Instead of being proactive, he tended to be reactive, only addressing problems after they became serious issues.
به جای اینکه پیشدستی کند، او بیشتر تمایل داشت واکنشی باشد و تنها به مشکلات بعد از آنکه به مسائل جدی تبدیل می‌شدند پاسخ گوید.
The company 's reactive approach to customer service led to dissatisfaction among clients who felt their concerns were not being addressed in a timely manner.
رویکرد واکنشی شرکت به خدمات مشتری منجر به نارضایتی در میان مشتریان شد که احساس می‌کردند نگرانی‌هایشان به موقع مورد توجه قرار نمی‌گیرد.
02
واکنشی, پاسخگو
reacting to a stimulus
03
واکنش‌پذیر, فعال در واکنش
having a tendency to to undergo chemical reactions
word family
act
Verb
active
Adjective
reactive
Adjective
unreactive
Adjective
unreactive
Adjective
کلمات نزدیک
