جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
occasionally
01
گاهی اوقات, گاه و بیگاه
not on a regular basis
مثالها
She visits her grandparents occasionally.
او گاهی اوقات به دیدار پدربزرگ و مادربزرگش میرود.
He occasionally takes spontaneous road trips.
او گاهی اوقات سفرهای جاده ای خودجوش انجام میدهد.
درخت واژگانی
occasionally
occasional
occasion



























