جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
normally
مثالها
She normally starts her day with a cup of coffee.
او معمولاً روز خود را با یک فنجان قهوه شروع میکند.
The train normally arrives on time.
قطار معمولاً به موقع میرسد.
02
بهطور معمول
in a normal, healthy, or ordinary manner, without deviation
مثالها
After the repair, the engine started running normally again.
پس از تعمیر، موتور دوباره شروع به کار عادی کرد.
Despite the stress, her blood pressure remained normally within range.
علیرغم استرس، فشار خون او به طور طبیعی در محدوده طبیعی باقی ماند.
درخت واژگانی
normally
normal
norm
