جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
to nab
01
دستگیر کردن, گرفتن
to catch someone because they are suspected of doing something wrong
Transitive: to nab sb
مثالها
The police officer decided to nab the suspect after a brief chase.
مامور پلیس تصمیم گرفت پس از تعقیب کوتاهی متهم را دستگیر کند.
Law enforcement may nab individuals involved in criminal activities during a targeted operation.
ماموران قانون ممکن است افراد درگیر در فعالیتهای جنایی را در یک عملیات هدفمند دستگیر کنند.
02
گرفتن, دزدیدن
to take, grab, or steal something quickly or suddenly
Transitive: to nab sth
مثالها
He nabbed the last piece of pizza before anyone else could reach it.
او قبل از اینکه کسی بتواند به آن برسد، آخرین تکه پیتزا را قاپید.
The thief quickly nabbed the purse from the counter and ran out of the store.
دزد به سرعت کیف را از روی پیشخوان ربود و از مغازه خارج شد.
