جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
Loneliness
مثالها
After moving to a new city, Sarah experienced deep loneliness as she struggled to make friends.
پس از نقل مکان به یک شهر جدید، سارا تنهایی عمیقی را تجربه کرد در حالی که برای دوست یابی تلاش میکرد.
Despite being surrounded by people, a profound sense of loneliness settled in John's heart, making social events difficult for him.
علیرغم اینکه توسط مردم احاطه شده بود، احساس عمیقی از تنهایی در قلب جان جا خوش کرد، که باعث شد رویدادهای اجتماعی برای او دشوار شود.
مثالها
The loneliness of the remote village was evident, with no neighbors for miles around.
تنهایی روستای دورافتاده آشکار بود، بدون همسایه برای مایلها در اطراف.
His loneliness was apparent as he wandered through the empty halls of the house.
تنهایی او آشکار بود در حالی که در راهروهای خالی خانه پرسه میزد.
03
تنهایی, انزوا
a disposition toward being alone
درخت واژگانی
loneliness
lonely
lone



























