جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
objectif
01
بیغرض, خنثی، بیطرف
مثالها
Un journaliste doit rester objectif dans ses reportages.
یک روزنامهنگار باید در گزارشهای خود بیطرف بماند.
Son analyse objective du conflit a été appréciée.
تحلیل بیطرفانه او از درگیری مورد تقدیر قرار گرفت.
02
عینی, ملموس
مثالها
Les scientifiques recherchent des preuves objectives.
دانشمندان به دنبال شواهد عینی هستند.
Ce rapport fournit des données objectives sur le climat.
این گزارش دادههای عینی درباره آبوهوا ارائه میدهد.
L'objectif
[gender: masculine]
01
هدف
مثالها
L' objectif principal est d' améliorer la qualité.
هدف اصلی بهبود کیفیت است.
Nous avons atteint nos objectifs trimestriels.
ما به اهداف سهماهه خود دست یافتهایم.
02
لنز (عکاسی)
مثالها
J' ai acheté un objectif grand-angle pour mon appareil.
من یک لنز واید برای دوربینم خریدم.
L' objectif de 50 mm est parfait pour les portraits.
لنز 50 میلیمتری برای پرترهها عالی است.



























