جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
to intersperse
01
پراکنده قرار دادن
to put elements in a mixed manner
Transitive: to intersperse sth
مثالها
The author chose to intersperse humor throughout the novel, providing moments of lightness in the otherwise serious storyline.
نویسنده انتخاب کرد که طنز را در سراسر رمان بپاشد، لحظههایی از سبکی در داستانی که در غیر این صورت جدی است ارائه دهد.
The artist decided to intersperse vibrant colors in the painting, creating a visually interesting composition.
هنرمند تصمیم گرفت رنگهای زنده را در نقاشی بپاشد، که ترکیب بصری جالبی ایجاد کرد.
02
متنوع کردن (سخنرانی یا نوشته)
to mix things together in order to make them diverse
Ditransitive: to intersperse sth with sth
مثالها
The architect interspersed modern elements with traditional design features in the building's facade.
معمار عناصر مدرن را با ویژگیهای طراحی سنتی در نمای ساختمان درهم آمیخت.
The chef interspersed spicy ingredients with mild ones to create a flavorful dish.
آشپز مواد تند را با ملایم درهم آمیخت تا یک غذای خوشمزه درست کند.
درخت واژگانی
interspersion
intersperse
