جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
indistinct
01
نامعلوم, درهم، مبهم
not easily defined or understood due to a lack of clarity or precision
مثالها
Her memory of the event was indistinct, making it difficult to recall specific details.
خاطره او از این رویداد مبهم بود، که به خاطر آوردن جزئیات خاص را دشوار میکرد.
His explanation of the theory was indistinct, leaving the audience confused.
توضیح او درباره تئوری مبهم بود، که باعث سردرگمی مخاطبان شد.
مثالها
The figures in the distance were indistinct, blending into the fog.
شکلهای در دوردست نامشخص بودند، در مه محو میشدند.
His voice was indistinct over the loud background noise of the crowd.
صدایش در میان صدای بلند جمعیت نامشخص بود.
درخت واژگانی
indistinct
distinct
