جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
Hibachi
01
منقل ژاپنی, کبابپز ژاپنی
a traditional Japanese grill, often using charcoal, for cooking small pieces of food
مثالها
The chef cooked the skewers of meat on the hibachi, giving them a delicious smoky flavor.
آشپز سیخهای گوشت را روی هیباچی پخت و به آنها طعم دودی خوشمزهای داد.
We gathered around the hibachi to grill some vegetables during our outdoor picnic.
ما دور هیباچی جمع شدیم تا در پیکنیک فضای بازمان مقداری سبزیجات کباب کنیم.
to hibachi
01
با منقل ژاپنی پختن, با کبابپز ژاپنی پختن
to cook food on a traditional Japanese grill, usually involving grilling, searing, or cooking over high heat
مثالها
They decided to hibachi their dinner on the patio, grilling steak and vegetables over the open flames.
آنها تصمیم گرفتند شام خود را روی پاسیو hibachi کنند، استیک و سبزیجات را روی شعلههای باز کباب کنند.
The chef expertly hibachied the seafood, creating a mouthwatering aroma that filled the restaurant.
آشپز با مهارت غذاهای دریایی را هیباچی کرد، عطری اشتها آور ایجاد کرد که رستوران را پر کرد.
