جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
Glue
01
چسب
a substance that is used to stick things to each other
مثالها
She applied glue to the edges of the paper to create a scrapbook.
او چسب را به لبههای کاغذ زد تا یک آلبوم درست کند.
The glue held the pieces of the broken vase together securely.
چسب تکههای گلدان شکسته را محکم به هم نگه داشت.
to glue
01
چسباندن, به هم چسباندن
to connect or attach items by applying a sticky substance
Transitive: to glue sth
مثالها
I will glue the broken pieces of the vase back together.
من قطعات شکسته گلدان را دوباره به هم میچسبانم.
The carpenter will glue the wooden panels to create a sturdy tabletop.
نجار پانلهای چوبی را میچسباند تا یک رویه میز محکم ایجاد کند.
1.1
چسبیدن, محو شدن
to be fixed or held in place with intense focus or interest, as if by the adhesive properties of glue
مثالها
The audience was glued to their seats during the thrilling performance.
تماشاگران در طول اجرای هیجانانگیز به صندلیهایشان چسبیده بودند.
She was glued to her phone, not noticing the time passing by.
او به تلفنش چسبیده بود، متوجه گذر زمان نشد.
درخت واژگانی
gluey
gluiness
glue
