جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
Fraternity
01
صنف
a group of people who have the same profession
مثالها
The fraternity of artists gathered every month to critique each other's work and share new techniques.
برادری هنرمندان هر ماه گرد هم میآمدند تا آثار یکدیگر را نقد کنند و تکنیکهای جدید را به اشتراک بگذارند.
She joined the fraternity of scientists dedicated to finding solutions to environmental issues.
او به انجمن دانشمندان متعهد به یافتن راهحلهایی برای مسائل زیستمحیطی پیوست.
02
انجمن دانشگاهی (مختص پسران)
a social club for male students in a university or college, especially in the US and Canada
مثالها
He pledged to join a fraternity during his freshman year at university.
او قول داد که در سال اول دانشگاه به یک انجمن برادری بپیوندد.
The fraternity hosted a charity event to raise funds for a local cause.
انجمن برادری یک رویداد خیریه برای جمعآوری کمکهای مالی برای یک هدف محلی برگزار کرد.
درخت واژگانی
fraternity
fratern
