جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
foxy
01
جذاب (از نظر جنسی)
(of a woman) sexually appealing
مثالها
She walked into the party in a foxy black dress that drew everyone's attention.
او با یک لباس سیاه وسوسهانگیز به مهمانی وارد شد که توجه همه را جلب کرد.
The actress was known for her foxy charm and captivating screen presence.
بازیگر زن به خاطر جذابیت وسوسهانگیز و حضور جذابش روی صفحه معروف بود.
مثالها
He 's a foxy individual who always finds a way to get what he wants.
او یک فرد مکار است که همیشه راهی برای به دست آوردن آنچه میخواهد پیدا میکند.
The foxy salesman convinced everyone to buy the product.
فروشنده مکار همه را متقاعد کرد که محصول را بخرند.
درخت واژگانی
foxily
foxiness
foxy
fox



























