جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
florid
01
زینتشده, مزین، آراسته
describing language or style that is elaborate and ornate, often with excessive use of adjectives and vivid details
مثالها
The author ’s florid prose was rich with elaborate descriptions, creating a vivid but sometimes overwhelming narrative.
نثر پرزرق و برق نویسنده پر از توصیفات مفصل بود، که روایتی زنده اما گاهی اوقات خستهکننده ایجاد میکرد.
His speech was delivered in a florid style, filled with grandiose phrases and dramatic imagery.
سخنرانی او در سبکی پرزرق و برق ارائه شد، پر از عبارات پرطمطراق و تصاویر دراماتیک.
02
سرخ, گلرنگ
(of one's face) having a naturally red skin tone
مثالها
Her florid complexion was a result of her active lifestyle and good health.
رنگ گلگون صورتش نتیجه سبک زندگی فعال و سلامت خوبش بود.
The florid tones of his face were noticeable even before he started to exert himself physically.
رنگهای سرخ صورتش حتی قبل از اینکه شروع به فعالیت جسمی کند قابل توجه بود.
درخت واژگانی
floridly
floridness
florid
