جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
to disenfranchise
01
از حق رأی یا انتخاب محروم کردن
to take away from someone the right to vote
مثالها
The new regulations could disenfranchise thousands of voters in rural areas.
مقررات جدید میتوانند هزاران رایدهنده در مناطق روستایی را از حق رأی محروم کنند.
Historically, discriminatory practices were used to disenfranchise women and people of color.
از نظر تاریخی، از روشهای تبعیضآمیز برای محروم کردن زنان و افراد رنگینپوست از حق رأی استفاده شده است.
درخت واژگانی
disenfranchise
enfranchise
franchise



























