جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
Commune
01
شهرداری
a local administrative unit in certain countries, functioning as the smallest division of government
مثالها
The mayor of the commune held a town hall meeting to discuss the new public transportation plans.
شهردار کمون جلسهای در تالار شهر برگزار کرد تا در مورد برنامههای جدید حمل و نقل عمومی بحث کند.
Each commune in France is responsible for providing basic services such as education and waste management to its residents.
هر کمون در فرانسه مسئول ارائه خدمات اساسی مانند آموزش و مدیریت پسماند به ساکنان خود است.
02
کمون
a body of people or families living together and sharing everything
to commune
01
ارتباط صمیمی برقرار کردن؛ در حالت پذیرش بالا و صمیمی بودن
communicate intimately with; be in a state of heightened, intimate receptivity
02
عشای ربانی گرفتن، دریافت عشای ربانی
receive Communion, in the Catholic church
درخت واژگانی
communal
communism
communist
commune
