جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
to rebound on
[phrase form: rebound]
01
نتیجه معکوس دادن
to aim for a goal by taking a negative action, but experience unintended negative consequences
مثالها
His attempt to frame his colleague for a mistake rebounded on him when the truth was revealed.
تلاش او برای مقصر جلوه دادن همکارش به خاطر یک اشتباه به خودش برگشت وقتی حقیقت آشکار شد.
The company 's decision to cut corners and use subpar materials eventually rebounded on their reputation when product quality suffered.
تصمیم شرکت برای کوتاه کردن راهها و استفاده از مواد زیر استاندارد در نهایت برگشت به شهرتشان زمانی که کیفیت محصول آسیب دید.
