
جستجو
to put on to
[phrase form: put]
01
به کسی اطلاع دادن
to inform someone about something or someone useful
Example
My friend put me onto this amazing new café downtown.
دوستم من را به این کافه جدید و شگفتانگیز در مرکز شهر راهنمایی کرد.
Have you ever been put onto a book or film that changed your life?
آیا تا به حال به کسی دربارهی کتاب یا فیلمی که زندگیتان را تغییر داد، اطلاع دادهاید؟

کلمات نزدیک