جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
wry
مثالها
He gave a wry smile after hearing the sarcastic remark.
او پس از شنیدن نظر طعنهآمیز، لبخندی کج زد.
Her wry sense of humor often caught people off guard.
حس طنز تلخ او اغلب مردم را غافلگیر میکرد.
02
کج, معوج
inclined to one side, mainly used of facial features
مثالها
With a wry look, she raised one eyebrow quizzically at her friend's suggestion.
با نگاهی کج، او یک ابرو را به شکلی پرسشگرانه در برابر پیشنهاد دوستش بالا برد.
The smirking boy had a wry, crooked smile plastered on his face after pulling a prank.
پسر خندان پس از انجام یک شوخی، یک لبخند کج و طعنهآمیز روی صورتش داشت.
درخت واژگانی
wryly
wry



























