جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
to bestride
01
نشستن (روی اسب یا دوچرخه), سوار شدن
to sit or stand with one leg on either side of
Transitive: to bestride sth
مثالها
The cowboy bestrode his horse confidently as they rode across the vast prairie.
کابوی با اطمینان اسبش را سوار شد در حالی که آنها از میان دشت وسیع میگذشتند.
In medieval times, knights would bestride their horses in full armor as they prepared for battle.
در دوران قرون وسطی، شوالیهها اسبهای خود را سوار میشدند در حالی که با زره کامل برای نبرد آماده میشدند.



























