جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
to splotch
01
لکه دار کردن, چکه زدن
to mark something with irregular spots
Transitive: to splotch a surface or fabric
مثالها
Be cautious not to splotch the tablecloth with spilled juice.
مراقب باشید که رومیزی را با آبمیوه ریخته شده لکه دار نکنید.
The artist intentionally splotched the background of the painting for a dynamic effect.
هنرمند عمداً پسزمینه نقاشی را لکهدار کرد تا اثر پویایی ایجاد کند.
Splotch
01
لکه, نقطه
an irregularly shaped spot
درخت واژگانی
splotched
splotch
