جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
satisfying
01
راضیکننده, رضایتبخش
fulfilling a want or a requirement, and bringing a feeling of accomplishment or enjoyment
مثالها
Completing the puzzle was satisfying, giving her a sense of achievement.
تکمیل پازل رضایتبخش بود، به او احساس موفقیت داد.
Cooking a delicious meal from scratch can be incredibly satisfying.
پختن یک وعده غذایی خوشمزه از ابتدا میتواند به طرز باورنکردنی رضایتبخش باشد.
02
رضایتبخش, مغذی
fulfilling and rich in quality
مثالها
The chef prepared a satisfying meal of beef stew and dumplings that left everyone feeling full and content.
آشپز یک غذای راضیکننده از خورش گوشت و کوفته تهیه کرد که همه را سیر و راضی گذاشت.
Her breakfast was satisfying, with a generous serving of oatmeal, fresh fruit, and a side of eggs.
صبحانه او رضایتبخش بود، با یک وعده سخاوتمندانه از جو دوسر، میوه تازه و مقداری تخم مرغ.
درخت واژگانی
satisfyingly
unsatisfying
satisfying
satisfy
