جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
La langue
[gender: feminine]
01
زبان (اندام)
مثالها
Elle s' est brûlé la langue avec le café trop chaud.
او زبانش را با قهوهی خیلی داغ سوزاند.
Le médecin a demandé : « Montrez -moi votre langue. »
پزشک پرسید: «زبان خود را به من نشان دهید.»
02
زبان
مثالها
Le français est une belle langue.
فرانسوی یک زبان زیبا است.
Elle parle trois langues couramment.
او به سه زبان به روانی صحبت میکند.
03
زبانه
مثالها
La langue de mes baskets est coincée.
زبان کفشهای کتانی من گیر کرده است.
Ajuste la langue de ta ceinture avant de conduire.
قبل از رانندگی زبان کمربند خود را تنظیم کنید.
04
سبک, زبان
مثالها
La langue de cet écrivain est très poétique.
زبان این نویسنده بسیار شاعرانه است.
Il a une langue claire et persuasive dans ses discours.
او در سخنرانیهایش زبانی واضح و متقاعدکننده دارد.



























