جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
La figura
[gender: feminine]
01
مجسمه
مثالها
En la vitrina hay muchas figuras.
در ویترین، مجسمههای زیادی وجود دارد.
Compré una figura de cerámica.
من یک مجسمه سرامیکی خریدم.
02
اندام, هیکل، بدن
مثالها
Tiene una figura muy elegante.
او هیکل بسیار شیکی دارد.
Quiere mejorar su figura con ejercicio.
او میخواهد با ورزش هیکل خود را بهبود بخشد.
03
شخصیت, شخص
مثالها
Él es una figura importante en la política.
او یک شخصیت مهم در سیاست است.
María es una figura reconocida en el arte.
ماریا یک چهره شناختهشده در هنر است.
04
شکل (دو بعدی)
مثالها
El artista simplificó el paisaje en figuras geométricas básicas.
هنرمند منظره را به شکلهای هندسی پایه ساده کرد.
En la pintura, se distingue la figura oscura de un árbol contra el cielo.
در نقاشی، شکل تاریک یک درخت در برابر آسمان متمایز میشود.



























