جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
to interject
01
لابهلای (چیزی) گذاشتن
to insert a comment, remark, or question abruptly into a conversation
مثالها
He interjected a sarcastic remark that broke the tension.
او یک اظهار نظر طعنهآمیز در میان آورد که تنش را شکست.
She interjected with a quick question before the speaker moved on.
او قبل از اینکه سخنران ادامه دهد با یک سؤال سریع مداخله کرد.
درخت واژگانی
interjection
interject
