جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
Disinclination
01
بیمیلی, عدم تمایل، بیرغبتی
reluctance to do something
مثالها
She showed disinclination toward accepting the promotion, preferring her current role.
او بیمیلی خود را نسبت به پذیرش ترفیع نشان داد، ترجیح داد در نقش فعلی خود بماند.
There was a general disinclination among the group to try the new restaurant, as they preferred their usual spot.
یک بیمیلی عمومی در گروه برای امتحان کردن رستوران جدید وجود داشت، زیرا آنها محل معمول خود را ترجیح میدادند.
درخت واژگانی
disinclination
inclination
incline



























