جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
desperately
01
ناامیدانه, از روی استیصال، با ناامیدی
in a manner that expresses hopelessness, despair, or urgent distress
مثالها
He looked around desperately, hoping to find a way out.
او ناامیدانه به اطراف نگاه کرد، به امید یافتن راهی برای فرار.
She waited desperately for any sign of help.
او ناامیدانه منتظر هر نشانهای از کمک بود.
02
بهشدت, با تمام وجود
to a very great or extreme degree
مثالها
She desperately needed a break after working all day.
او ناامیدانه به استراحتی پس از کار تمام روز نیاز داشت.
He desperately wanted to fix the mistake before it was too late.
او ناامیدانه میخواست اشتباه را قبل از اینکه خیلی دیر شود اصلاح کند.
درخت واژگانی
desperately
desperate



























