جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
Corporal
01
گروهبان, استوار
a noncommissioned officer in the Army or Air Force or Marines
corporal
01
مجسمشده, تنی، جسمانی
having or existing in bodily form
مثالها
The surgeon examined the corporal symptoms before recommending treatment.
جراح قبل از توصیه درمان، علائم بدنی را بررسی کرد.
The corporal punishment policy was debated, as some argued it harmed students' well-being.
سیاست تنبیه بدنی مورد بحث قرار گرفت، زیرا برخی استدلال کردند که به رفاه دانشآموزان آسیب میزند.
02
بدنی (در مقابل روحی)
concerned with the body, rather than the mind or spirit
مثالها
The play explored the contrast between corporal desires and spiritual fulfillment.
این نمایش تضاد بین خواستههای جسمانی و کمال روحانی را بررسی کرد.
The spiritual leader emphasized the importance of balancing the corporal and the spiritual aspects of life.
رهبر معنوی بر اهمیت تعادل بین جنبههای جسمانی و معنوی زندگی تأکید کرد.
