جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
Suffering
01
رنج, درد
feelings of mental or physical pain
02
عذاب, رنج
the state of experiencing discomfort, distress, or hardship
مثالها
She endured months of suffering after her surgery.
او ماهها رنج را پس از عمل جراحی تحمل کرد.
The man ’s suffering was visible as he struggled to breathe.
رنج مرد قابل مشاهده بود در حالی که برای نفس کشیدن تقلا میکرد.
03
رنج, درد
misery resulting from affliction
04
رنج
psychological suffering
suffering
01
بدبخت
feeling pain, distress, or hardship
مثالها
The injured athlete displayed a suffering expression as he limped off the field, clutching his leg in pain.
ورزشکار مصدوم حالتی از رنج را نشان داد در حالی که با درد پای خود را گرفته بود و از زمین لنگان لنگان خارج میشد.
The abandoned animals at the shelter had a suffering look, their eyes reflecting the hardships they had endured.
حیوانات رها شده در پناهگاه نگاهی رنجور داشتند، چشمانشان سختیهایی را که تحمل کرده بودند منعکس میکرد.
02
رنجور, غمگین
troubled by pain or loss
