جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
stinky
مثالها
The stinky cheese filled the room with its strong, unpleasant odor.
پنیر بدبو اتاق را با بوی قوی و ناخوشایند خود پر کرد.
He wrinkled his nose at the stinky garbage left out in the sun.
او بینی خود را در مقابل زبالههای بدبو که در آفتاب رها شده بودند چروک داد.
مثالها
He was in a stinky mood after receiving the bad news at work.
او بعد از دریافت خبر بد در محل کار در حالت بدبو بود.
The stinky weather ruined their plans for an outdoor picnic.
هوای بدبو برنامههای آنها برای پیکنیک در فضای باز را خراب کرد.



























