جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
to regroup
01
دوباره گروه بندی کردن, دوباره سازماندهی کردن
to organize again, especially after facing a setback or challenge
Intransitive
مثالها
After losing the first round, the team needed to regroup before the next match.
پس از باخت در دور اول، تیم نیاز داشت قبل از مسابقه بعدی دوباره سازماندهی شود.
Following the unexpected setback, the project manager called for a meeting to regroup and reassess the situation.
پس از شکست غیرمنتظره، مدیر پروژه جلسهای را برای سازماندهی مجدد و ارزیابی مجدد وضعیت فراخواند.
02
سازماندهی مجدد, گروه بندی مجدد
to organize or gather things or people into a new arrangement or group
Transitive: to regroup sb/sth
مثالها
After the chaotic meeting, they decided to regroup the committee members for better coordination.
پس از جلسه آشفته، آنها تصمیم گرفتند اعضای کمیته را دوباره گروهبندی کنند برای هماهنگی بهتر.
The teacher regrouped the students to ensure an even distribution of skills in each project team.
معلم دانشآموزان را دوباره گروهبندی کرد تا توزیع یکنواخت مهارتها در هر تیم پروژهای تضمین شود.
درخت واژگانی
regroup
group
