جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
ably
مثالها
The project manager ably coordinated the team, ensuring a smooth workflow.
مدیر پروژه به مهارت تیم را هماهنگ کرد، و یک جریان کاری روان را تضمین کرد.
She ably handled the challenging assignment, showcasing her expertise in the subject.
او با مهارت تکلیف چالشبرانگیز را مدیریت کرد، که تخصص او در موضوع را نشان میداد.



























