جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
restlessly
01
بیقرارانه, ناآرام
in a manner showing inability to remain still due to boredom, anxiety, or desire for change
مثالها
He paced restlessly around the room, waiting for the phone to ring.
او بیقرار در اتاق قدم میزد، منتظر زنگ تلفن بود.
The children shifted restlessly in their seats during the long ceremony.
کودکان در طول مراسم طولانی بیقرار روی صندلیهایشان تکان میخوردند.
02
بیقرارانه, بدون استراحت
in a way that involves difficulty in relaxing or sleeping peacefully
مثالها
She turned restlessly in bed, kept awake by her racing thoughts.
او بیقرار در تخت غلت میزد، افکار تندش او را بیدار نگه داشته بود.
He slept restlessly, disturbed by strange dreams.
او بیقرار خوابید، با رویاهای عجیب آشفته شد.
درخت واژگانی
restlessly
restless
rest
