جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
to slit
01
بریدن, شکافتن
to create a clean and narrow cut through something
Transitive: to slit sth
مثالها
The tailor decided to slit the fabric to create a vent in the back of the dress.
خیاط تصمیم گرفت پارچه را شکاف دهد تا یک شکاف در پشت لباس ایجاد کند.
Using a sharp knife, she carefully slit the envelope to retrieve the letter.
با استفاده از یک چاقوی تیز، او با دقت پاکت را برید تا نامه را بیرون بیاورد.
02
بریدن به صورت نوارهای باریک, شکافتن
to cut something in the form of narrow strips
Transitive: to slit sth
مثالها
She carefully slit the fabric to create fringe along the edges of the scarf.
او با دقت پارچه را برید تا حاشیهای در لبههای شال ایجاد کند.
The chef slit the potatoes before frying them to ensure they cooked evenly.
سرآشپز قبل از سرخ کردن سیبزمینیها آنها را برش داد تا مطمئن شود به طور یکنواخت پخته میشوند.
Slit
01
شکاف, درز
a long narrow opening
02
شکاف, کص
obscene terms for female genitals
03
شکاف, ترک
a narrow fissure
04
شکاف, بریدگی
a depression scratched or carved into a surface
